تازه های خبر

تازه های خبر
متنوع و مفید 
قالب وبلاگ
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان تازه های خبر و آدرس letka7.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





روایت اول:

 

پسرک با عجله وارد دبستان «دهخدا» می‌شود، محرم نزدیک است و او باید بتواند نسخه‌های تعزیه را به درستی بخواند به همین خاطر تا دیروقت بیدار بوده و حالا دقایقی دیر به مدرسه رسیده است. بابای مدرسه گوشه‌ای از حیاط ایستاده و دستش را به کمر گرفته است. پسرک برایش دست تکان می‌دهد و لبخند زنان از کنارش می‌گذرد اما نگاهش روی دست‌های پینه بسته و یخ‌زده پیرمرد ثابت می‌ماند.

 

پسر سر کلاس کنار پنجره می‌نشیند و شانه‌های تکیده پیرمرد را در دفتر نقاشی‌اش درد می‌کشد!

 

زنگ تفریح برعکس همیشه پسر کوچک این روایت لقمه‌اش را با همکلاسی‌اش نصف نمی‌کند، آن را کامل به محسن می‌دهد و خودش چیزی نمی‌خورد.

 

شب هنگام پسر درمیان حیرت و بهت مادرش زود به رختخواب ‌می‌رود، نسخه‌های تعزیه را نمی‌خواند ولی چشمانش از بی‌خوابی سرخ است.

نیمه‌های شب پسر کوچکی از دیوار مدرسه پایین می‌پرد و کورمال کورمال دنبال جاروی پیرمرد می‌گردد، لحظاتی بعد موسیقی جاروی پیرمرد گوش فلک را نوازش می‌دهد.

 

پیرمرد از پنجره اتاقک سرایداری "عباس بابایی" را می‌بیند که ماه آسمان‌ها راهش را روشن کرده است.

 

روایت دوم:

 

غروب جوان خسته و آفتاب سوخته از کار کشاورزی به خانه برمی‌گردد و لبه حوض می‌نشیند و وضو می‎گیرد. مادر به همراه دختر جوانی وارد حیاط می‌شود و پسر بی اینکه سرش را بلند کند جواب سلامش را می‌دهد؛ مادر دختر را بدرقه می‌کند و لحظه‌ای بعد پسرش را به شربتی خنک دعوت می‌کند اما پسر شربت را به افطار حواله می‌دهد. مادر چشم غره‌ای به پسرش می‌رود و پسر از نگاه همیشه نگران مادرش تمام حرف‌های هر روزه‌اش را می‌خواند. او می‌داند مادرش غصه می‌خورد که پسر بی اینکه انتظار پاداش داشته باشد تابستان‌ها می‌رود به کشاورزان کمک می‌کند و زمستان‌ها برایشان هیزم جمع می‌کند،او می‌داند مادرش یک مادر همیشه نگران است برای همین امشب می‌خواهد او را با خودش همراه کند.

 

پسر بعد از نماز یک راست به زیر زمین می‌رود و کیسه‌ای برنج و حلبی روغن بیرون می‌آورد. مادر لقمه‌ای نان و پنیر به دست پسرش می‌دهد و با او راهی محلی در پایین‌ترین نقطه شهر می‌شود. پسر کیسه برنج و حلب روغن را مقابل خانه‌ای خرابه‌ می‌گذارد، در می‌زند و در مقابل نگاه متعجب مادرش گوشه‌ای پنهان می‌شود. مادر اما با اشک چشمانش غبار از دل و جان می‌شوید و سوره توحید می‌خواند و برای پسر جوان که به زودی عازم تحصیل خلبانی در خارج از کشور است صلوات می‌فرستد.

 

روایت سوم:

 

عید قربان است. روز انتخاب، روزی که ابراهیم اسماعیلش را، نفسش را قربانی می‌کند. عباس 37 سال در برابر ظلم می‌ایستد و از اسلام عزیز پاسداری می‌کند. صدایی از کابین عباس شنیده می‌شود، چند نفر او را با لباس احرام در صف زائران خانه خدا می‌بینند. عباس کعبه را طواف می‌کند و با صدایی نرم و آهسته شبیه همان صوتی که در محله "نظام وفا" تعزیه می‌خواند، زمرمه می‌کند "لبیک الهم لبیک لبیک لاشریک لک لبیک..." کلمات ناتمام می‌مانند و عباس این روایت به شوق دیدار محبوب آسمانی می‌شود.

 

روایت چهارم:

 

عباس کنار ماست . او آرام به دور دست‌ها خیره شده، افق دیدش به جنوب و شمال شهر است، به آدم‌های امروز، به تعزیه‌خوان‌ها، به فقرا، به چادر مشکی بانوان این سرزمین چشم دوخته... .

 

عباس بابایی این روایت، زنده است، سرت را که به سمت آسمان بگیری، چشمانت را که به دنیای حقیقی بگشایی، تبسم نگاه مهربان او را خواهی دید.

 

زهرا عبداللهی- خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا) منطقه قزوین.

انتهای پیام


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: ارتش جمهوري اسلامي ايران ، خلبان عباس بابايي ، خلبانتازه های خبر
[ یک شنبه 18 مرداد 1394 ] [ 11:27 ] [ رضا ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 33
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 59
بازدید ماه : 2645
بازدید کل : 84212
تعداد مطالب : 2503
تعداد نظرات : 399
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->